حقایقی از اندیشه ژان لوک گدار
سینمایی که من در آن رشد کردم دیگر مثل سینمای امروز نیست.ما دنیایی را کشف کردیم که هیچ کس درباره اش چیزی به ما نگفته بود. پیش تر،مشخصا در فرانسه،سنت انتقادی توسط لوئی دلوک [نویسنده و کارگردان]و سورئالیست ها طرح انداخته شده بود.بقیه کشور ها اگر چه آدم های باهوش و دانشگاهیان ممتاز داشتند اما منتقد بسیار کم داشتند.آنچه من می گویم نوستالژی نیست؛ بلکه به تاریخ ربط پیدا میکند.مردم به تاریخ علاقه مند نیستند،به اینکه واقعیت ها چه می گویند،به اینکه این واقعیت آنها را وادار می کنند که چه بگویند.
موج نو به خاطر اینکه باعث شده بود سالن های سینما خلوت بشوند بسیار مورد انتقاد قرار گرفت. انگار این موج پا گرفت تا بار ملامت را به دوش بکشد. باید اذعان کنیم که سه چهارم جمعیت دل شان نمیخواهد به تماشای فیلمی بنشینند که قصه خودشان را بازگو می کند. آدم ها به جز بخش کوچکی از زندگی شان،نمی خواهند بقیه اش را ببینند، آمریکایی ها از این منظر بسیار خوب اند. اما پیامد این قضایا برای سینما کاهش وسعت اندیشگی و حیات واقعی فیلم است.من هنوز باور دارم به اینکه اگر فیلم پیشرفت نکند، دنیا هم در واقع ممکن نیست عوض شود یا پیشرفت کند.
امروزه همه فقط از اسم ها حرف می زنند؛ سینما برای این ها امکانی را فراهم آورده است تا وجود داشته باشند؛ به جای اینکه این افراد امکانی را فراهم بیاوردند تا سینما سرپا بایستد و وجود داشته باشد. اما در حال حاضر کمتر از قبل هنرپیشه خوب در سینما وجود دارد، بس که مدام همه جا چه در تلویزیون و چه در هر جای دیگر، شو برگزار می شود و همه چیز نمایشی است.فیلم های بد همه شان با سناریویی شروع می شوند و نهایتا هم با تکرار و رونوشتی از همان سناریو تمام می شوند. در بسیاری از این فیلم ها، همه چیز آورده می شود و آزموده می گردد؛ اما در نهایت عاجز می مانند از اینکه همه آن ها را به سرانجام برسانند.
سینمای امروز،سینمای فیلمنامه محور است.امروزه آنچه که به راستی بیشتر مطرح می شود ، متن است به جای تصویر. روی صفحه ها بیشتر از آنکه تصویر ببینیم، نوشته می بینیم. اما من فکر میکنم سینما تصویری از جهان است، اگر بدانید چگونه نگاه کنید خیلی چیزها از آن یاد میگیرید. اما حالا نوعی راحت طلبی و ساده انگاری در سینما قابل تشخیص است؛آن ها می گویند برای فیلم ساختن لازم نبوده است آنقدر ها هم کاری انجام بدهید. امروزه همه چیز به نظرم تفسیر و توضیح و گزارش است و سناریو صرفا توضیح و دستورالعملی تفسیری است درباره مراحل به تصویر کشیدن آن چیزها در شمایل یک داستان.
اما درباره تلویزیون؛ من وقتی تلویزیون تماشا میکنم صدایش را قطع می کنم، بدون صدا، شما ژست ها و اطوار هارا فقط می بینید. فردی را میبینید که کار همیشه اش را می کند و گاه به گاه هم تصویرش با مداخله میان تصویر قطع می شود و روز بعد دوباره او همانطور که دیروز بوده و آنچه تغییر میکند،فقط متن است.متن را بردارید تا ببینید آن وقت چه چیزی باقی می ماند؛هیچ چیز از تلویزیون نمی ماند. آن ها در تلویزیون به دنبال حقیقت چیزها نیستند بلکه می خواهند شکوه و عظمت اتفاقات را نمایش دهند. هدف شان این است که بیننده هارا شگفت زده کنند و به وجد بیاوردند. پس بنابراین خودشان را مالک دوربین می کنند. چیزی که مایه سرخوردگی می شود این است که همه برنامه هارا مثل هم تصویر می گیرند و نمایش می دهند؛ امروزه ما زیر آوار بهمنی از تصاویر ضبط شده مدفون شده ایم. هر کس می تواند اسم خودش را بگذارد فیلمبردار و گمان کند که دارد قاب می بندد. امروزه دیگر فرقی نمی کند کسی دوربین ویدیوئی دستی داشته باشد یا استنلی کوبریک باشد.
منبع : کتاب سرنوشت های سینما، سه گفتگو با ژان لوک گدار