ماهیت هنر

تعریف دقیق اصطلاح هنرکاری بسیار دشوار است چراکه هنر دامنه وسیعی از تلاش‌های انسانی را در برمی‌گیرد. حدود معنای هنر باگذشت زمان به‌تدریج تغییریافته است. مردم باستان هفت فعالیت متفاوت را هنر می‌دانستند؛ تاریخ، شعر، کمدی، تراژدی، موسیقی، رقص و ستاره‌شناسی. هر یک از این هفت هنر تابع الهه‌ای خاص خود بود و هر یک قواعد و اهدافی خاص خود داشت اما هر هفت هنر را انگیزش مشترکی به وحدت می‌رسانید؛ این هفت هنر ابزار سودمندی بودند برای تبیین جهان و جایگاه ما در آن. آن‌ها روش‌هایی بودند برای نزدیک شدن به فهم معمای هستی و همین به‌خودی‌خود رنگ و بویی از آن معماها را به آن‌ها می‌بخشید. اما در قرن سیزدهم واژه هنر در مفهومی بسیار عملی‌تر دلالت می‌کرد. هنرهای ادبی قرون کلاسیک مثل تاریخ، شعر، کمدی و تراژدی در ترکیب مبهمی از ادبیات و فلسفه قرارگرفته و سپس مطابق اصول تحلیلی از قبیل دستور زبان، علم بدیع و منطق سازمان‌دهی شدند. واژه هنر خارج از قلمرو و دانشگاه‌ها انعطاف‌پذیری بازهم بیشتری داشت. در قرن شانزدهم واژه هنر دقیقاً مترادف مهارت به کار می‌رفت، مثلاً یک چرخ‌ساز به همان اندازه هنرمند محسوب می‌شد که یک موسیقی‌دان اما البته هر یک مهارتی خاص خود داشتند. در اواخر قرن هفدهم کاهش وسعت کاربرد واژه هنر دوباره آغاز شد. این بار واژه هنر هرچه بیشتر در وصف فعالیت‌های به کار می‌رفت که پیشتر هرگز مشمول آن نبودند؛ مانند نقاشی، مجسمه‌سازی، طراحی و معماری. یعنی آن چیزهایی که امروزه آن‌ها را هنرهای زیبا می‌نامیم. طلوع مفهوم علم جدید که مستقل از مفهوم هنر و متضاد با آن بود ستاره‌شناسی و هندسه را به‌گونه‌ای متفاوت از شعر و موسیقی مطرح می‌کرد. در اواخر قرن هجدهم دیدگاه رمانتیک که به‌خصوص هنرمند واجد آن بود، آن رنگ و بوی مذهبی را که در قرون کلاسیک در ذات این واژه وجود داشت بار دیگر به آن اعاده کرد و تفکیکی میان هنرمند و صنعتگر صورت گرفت. اولی آدمی بود خلاق یا تخیل گر و دومی تنها یک کارگر ماهر. در قرن نوزدهم با تکامل مفهوم علم، گویی به‌عنوان واکنشی در برابر این فعالیت عقلی سخت‌تر، محدود شدن دامنه مفهوم هنر بازهم ادامه یافت. آنچه قبلاً فلسفه طبیعت به‌حساب می‌آمد علم طبیعت نام گرفت و هنر کیمیاگری به علم شیمی تبدیل شد. نیمه‌های قرن نوزدهم واژه هنر کم‌وبیش صورتی به خود می‌گرفت که امروزه ما از آن استنباط می‌کنیم. این واژه ابتدا به هنرهای بصری یا هنرهای زیبا نسبت داده می‌شد و سپس به‌طور عام‌تری ادبیات و موسیقی را نیز در برگرفت. با جا افتادن مفهوم علوم اجتماعی در اواخر قرن نوزدهم طیف فعالیت عقلی جدید کامل شد و وسعت واژه هنر به همان قلمرویی که امروزه از آن استنباط می‌کنیم کاهش یافت. نظریه‌های زیبایی‌شناسی به‌واسطه آنکه تکامل علوم اجتماعی، لزوماً کاربردپذیری و عملی و سودمند بودن هنر را محدود می‌کرد و احتمالاً به‌عنوان واکنشی نسبت به این پدیده رشد خود را آغاز کرد. گرایش به تجرید در سی سال اول قرن بیستم شتاب بیشتری گرفت و جنبش آوانگارد با تصوری که از پیشرفت داشت و آن را از تکامل تکنولوژیک اخذ کرده بود چنین نظر داد که بعضی از هنرها به‌ناچار باید پیشرفته‌تر از هنرهای دیگر باشند. اما در باقیمانده قرن بیستم کاهش اهمیت تجرید و تمایل به تنظیم و تلخیص مفاهیم، ادامه یافت و اهمیت عنصر سیاسی که تا اینجا فرعی و درجه دوم محسوب شده بود افزایش یافت. در حقیقت اگر تاریخ معاصر هنرهای مردمی را بررسی کنیم، توازن به هم می‌خورد و این نکته ما را به‌سوی سومین عامل اساسی مشخص‌کننده مسیر تاریخی هنر طی آخرین سده یعنی طلوع هنرهای تکنولوژیک هدایت می‌کنند. تکامل رسانه‌های ضبط کننده، که با رسانه‌های بازنما هم در نوع و هم در اهمیت تأثیر متفاوت‌اند، ازلحاظ تاریخی همان اهمیت اختراع حروف در هفت هزار سال پیش رادارند. عکاسی، فیلم و ضبط صدا دورنمای تاریخی ما را به‌کلی دگرگون ساخت، چراکه این هنرها رمز و قراردادهای خاص خود رادارند. اما در پایان باید گفت که در حال حاضر ما دارای طیفی از هنرها در سه سطح مختلف هستیم؛ سطح اول هنرهای اجرایی که در زمان واقعی رخ می‌دهند‌، سطح دوم هنرهای بازنما که برای افاده اطلاعاتی درباره موضوع به مخاطب به رمزها و قراردادهای پذیرفته‌شده متکی‌اند، و سطح سوم هنرهای ضبط کننده‌اند که میان موضوع و مخاطب مسیر مستقیم‌تری فراهم می‌سازند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *